آل مأمون
آلِ مَأْمون، سلسلهای از فرمانروایان محلی خوارزم که از حدود 385 تا 408 ق / 995 تا 1017 م بر این ولایت فرمانروایی داشتند و مرکز حکومتشان شهر گُرْگانْج یا جُرجانیه بود. آل مأمون یا مأمونیان در آغاز مطیع سامانیان بودند و پس از برافتادن این سلسله، اندک زمانی به گونۀ مستقل فرمان راندند و پس از قدرت یافتن غزنویان، زیر سلطۀ محمود غزنوی درآمدند.
سابقۀ تاریخی
از آغاز تأسیس این سلسله و شروع حکومت آنان اطلاع دقیقی در دست نیست. آنچه در حدود العالم (تألیف در 372 ق / 982 م) آمده است، در اواسط نیمۀ دوم سدۀ 4 ق / 10 م شهر گرگانج (جرجانیه) حکومتی مستقل از کاث (پایتخت رسمی خوارزمشاهیان آل عراق) داشته است. در این کتاب یادآوری شده که گرگانج پیشتر در تصرّف خوارزمشاهیان بود، لیکن اینک فرمانروایی مستقل دارد. این فرمانروا که نام او یاد نشده، احتمالاً فردی از مأمونیان بوده است (ص 123). بر پایۀ اطلاعات موثق تاریخی، نخستین فرد شناخته شده این دودمان، ابوعلی مأمونبن محمد خوارزمشاه بوده است. وی به دنبال توسعۀ شهر گرگانج و استوار شدن موقعیت آن بهعنوان منزل نهایی کاروانهای رهسپار به سوی مناطق جنوبی روسیه، آغاز به کشورگشایی کرد. در 385 ق / 995 م که ابوعلی سیمجوری سردار فراری سامانیان توسط ابوعبداللّٰه محمدبن احمد خوارزمشاه، آخرین فرد خوارزمشاهین آل عراق، دستگیر و زندانی شد، مأمون بن محمد به بهانۀ آزاد کردن او به شهر کاث هجوم برد. وی خوارزمشاه را دستگیر کرد و در همین تاریخ در برابر چشمان ابوعلی سیمجوری به قتل رساند و بدینسان سراسر ولایت خوارزم را به تصرف خود درآورد و نام خوارزمشاه را که عنوان قدیمی فرمانروایان خوارزم بود بر خاندان خود نهاد.
فرمانروایان این خاندان
از زمانی که آل مأمون سراسر خوارزم را به تصرف خود درآوردند تا انقراض ایشان به دست محمود غزنوی (385- 408 ق / 995-1017 م)، 4 تن از آنان به شرح زیر به حکومت رسیدند:
1. ابوعلی مأمون اول (حک 385-387 ق / 995-997 م). وی در آغاز و پیش از 385 ق / 995 م به مدت چند سال فرمانروای گرگانج بود و بر اثر ضعف سامانیان، چنانکه باز نموده شد، به کاث حمله برد و محمدبن احمد خوارزمشاه را برانداخت و سراسر خوارزم را به اطاعت خود آورد (عتبی، 130 به بعد). سامانیان که خود سرگرم جدال با قَراخانیان بودند، نتوانستند به خوارزمشاه کمک رسانند. پس از آن و به دنبال برافتادن سامانیان، مأمونیان مدتی کوتاه به استقلال فرمان راندند. مأمون اول در 387 ق / 997 م درگذشت و فرزندش ابوالحسن علیبن مأمون بر جایش نشست (همو، 151).
2. ابوالحسن علیبن مأمون (حک 387- ح 399 ق / 997- 1008 م). در دوران فرمانروایی وی غزنویان قدرت بسیار یافته بودند. او به منظور تثبیت موقعیت خود، خواهر سلطان محمود غزنوی، حُرّۀ کالجی، را به همسری برگزید. در نتیجه، مأمونیان ظاهراً متحد غزنویان شدند، لیکن سیاست نهایی محمود این بود که به تدریج زمینۀ تسلط خود را بر سراسر خوارزم فراهم آورد. حکومت علیبن مأمون تا 399 ق / 1008 م که تاریخ احتمالی درگذشت اوست به درازا کشید. علیبن مأمون از فرمانروایان دانشدوست و هنرپرور آل مأمون بود و در دوران فرمانروایی او دانشمندان بسیاری از جهان اسلام در دربار وی گرد آمده بودند. ابوالحسین سهیلی وزارت او را داشت.
3. ابوالعباس مأمون بن مأمون (حک ح 399-407 ق / 1008-1017 م)، پس از درگذشت برادر به حکومت رسید. ابوالعباس در 406 ق / 1015 م از محمود غزنوی خواست که خواهر خود یعنی زوجۀ برادر درگذشتهاش علی را به عقد نکاح وی درآورد. محمود موافقت کرد (گردیزی، 395-396؛ عتبی، 374). بدینترتیب رشتۀ علاقه بین آنان استحکام بیشتری یافت. رویدادهای دوران فرمانروایی او را ابوالفضل بیهقی به نقل از کتاب گمشدۀ المسامرة فی اخبار خوارزم اثر ابوریحان بیرونی، در بخش پایانی کتاب خود با تفصیل و دقتی تحسینانگیز آورده است. بیشتر تاریخنگاران بعد از وی، نوشتههای او را با تغییراتی در آثار خود منعکس کردهاند. بر پایۀ گفتار وی، ابوالعباس به علت هراسی که از نیروی روزافزون غزنویان داشت، نسبت به محمود با احتیاط و مدارای بسیار رفتار میکرد و جانب او را از هر جهت نگه میداشت، به گونهای که به هنگام بادهگساری نیز چون قدح سوم را به دست میگرفت، به احترام وی برپا میخاست (ص، 668). چون خلیفۀ عباسی القادر باللّٰه توسط حسین، سالار حاجیان، برای او خلعت فرستاد و او را لقب عینالدوله و زینالمله داد، به پاس حرمت محمود یا هراس از او، فرستادۀ خلیفه را به صورتی پوشیده پذیرفت بدینسان که ابوریحان بیرونی را فرستاد تا در بیابانی بیرون از خوارزم از او استقبال کند و هدایای خلیفه را دریافت دارد. نیز به او فرمان داد که از این کار کسی را آگاه نسازد (همو، 669) و مقصود این بود تا سلطان محمود نپندارد که خوارزمشاه مستقیماً و بیواسطۀ وی از خلیفه خلعت و لقب گرفته است.
در همین هنگام سلطان محمود که در پی بهانه میگشت، رسولی نزد ابوالعباس فرستاد و از او خواست که نام وی را در خطبه بیاورد. بیرونی که در این هنگام از مقربان و مشاوران مأمون بود، میگوید که چون فرستادۀ محمود به خوارزم رسید، خوارزمشاه مدتی را به تعلل گذراند و سپس بزرگان خوارزم را فراخواند و راه چاره را از آنان جویا شد و سرانجام چنین تصمیم گرفت که نخست فرستادهای نزد پادشاه مقتدر غزنوی اعزام دارد و حقیقت حال را دریابد. پس از آن امیران لشکر و برخی دیگر از بزرگان پایتخت را به رایزنی خواند و دربارۀ خطبه خواندن به نام محمود و خطری که از سوی او متوجه خوارزم است، مطالبی بیان داشت. آنان برآشفتند و گفتند به هیچ روی به چنین کاری تن در نمیدهیم. سپس از نزد او بیرون آمدند و خود را آمادۀ کارزار ساختند. ابوالعباس یک چند کوشید با امیران ترکستان متحد شو تا در صورت دستاندازی محمود به یاری هم به مقابله برخیزند. در این زمان محمود که از مدتی پیش در بلخ مستقر شده بود، چون پاسخی از سوی خوارزمشاه دریافت نکرد، نامهای تهدیدآمیز فرستاد و از وی خواست که یکی از سه کار را انجام دهد: یا به طوع و رغبت به نام وی خطبه بخواند، یا هدیهای تمام فرستد و یا اعیان و امامان و فقیهان را از آن ولایت به استغفار به نزد وی گسیل دارد.
چون نامه به خوارزمشاه رسید، بترسید و دانست که عملاً اجرای هر سه کار از او خواسته شده است. پس فرمان داد که نخست در شهرهای نسا و فراوه و سپس در سایر متصرفات وی به استثنای کاث و گرگانج ــ دو پایتخت خوارزم ــ خطبه به نام محمود خوانده شود. همچنین 000‘80 دینار و 000‘3 اسب به همراه گروهی از قاضیان و پیران و بزرگان خوارزم به نزد محمود فرستاد و کوشید کار را به صلح و سازش خاتمه دهد (همو، 675؛ بارتولد، 588). اما لشکریان خوارزم که سپهسالار آنان اَلْبْتَگین بخاری بود و خودشان در هزار اسب مأوا داشتند، این رفتار را نپسندیدند و بر خوارزمشاه شوریدند. آنان پس از مدتی اندک به شهر آمدند و کاخ ابوالعباس را محاصره کردند و سرانجام آن را به آتش کشیدند و در نیمۀ شوال 407 ق / 17 مارس 1017 م او را که بیش از 32 سال نداشت به خواری کشتند. شورشیان پس از آن برادرزادۀ فرمانروای مقتول، ابوالحارث محمدبن علی بن مأمون، را که جوانی هفده ساله بود بر تخت نشاندند و خود سررشتۀ کارها را به دست گرفتند (بیهقی، 676؛ عتبی، 375؛ گردیزی، 396). ابوالعباس خوارزمشاه پادشاهی بردبار و نیکنفس بود و از خشونت در گفتار و کردار احتراز داشت.
4. ابوالحارث محمدبن علی بن مأمونبن محمد (حک 407- 408 ق / 1017 م). وی پس از کشته شدن عمویش بر سر کار آمد. سلطان محمود که در بلخ مترصد فرصت بود، قتل داماد و نجات خواهر را دستاویز ساخت و آهنگ خوارزم کرد. در آغاز به سفارش خواجه احمد حسن وزیر، با خوارزمیان به نرمی رفتار کرد تا جان خواهرش به خطر نیفتد. پس فرستادهای نزد امیران لشکر خوارزم گسیل داشت و از آنان خواست که قاتلان ابوالعباس را همراه خواهرش نزد او فرستند و خطبه به نامش بخوانند. البتگین بخاری و دیگر بزرگان خوارزم این شرایط را از ترس انتقام محمود پذیرفتند، امّا به جای قاتلان اصلی خوارزمشاهیان چند تن از افراد عادی را در بند کردند و به محمود پیام دادند که آمادۀ تسلیم آنانند، امّا سلطان که قصد تصرف خوارزم داشت، کار جنگ را ساز کرد و روانۀ خوارزم گردید. جنگی سخت درگرفت که به شکست قطعی خوارزمیان انجامید. البتگین بخاری، خمارتاش و شادتگین که سران شورشی لشکر خوارزم بودند، دستگیر شدند. محمود آنان را به زیر پای پیل انداخت و بکشت و پیکرشان را در شهر بگردانید و فرمود تا در شهر آواز دردهند که «هرکس خداوند خویش را بکشد، وی را سزا این باشد» (5 صفر 408 ق / 3 ژوئیۀ 1017 م). پس همۀ مأمونیان را دستگیر کرد و ولایت خوارزم را به حاجب خود آلتونتاش داد و از آنجا بازگشت (بیهقی، 676 به بعد؛ عتبی، 375 به بعد؛ گردیزی، همانجا؛ میرخواند، 4 / 112). بدینسان مأمونیان برافتادند و غزنویان بر خوارزم چیره گشتند.
دانش دوستی آل مأمون
فرمانروایان آل مأمون توجه خاصی به فضل و دانش داشتند و بهرغم کوتاهی حکومت، دربار آنان در گرگانج مرکز دانشمندان بزرگ آن روزگار بود. خود مأمونیان نیز غالباً اهل فضل بودند. پس از انقراض آل عراق (ه م)، دانشمندانی همچون ابوریحان بیرونی و ابونصر عراق که در نزد آنان بودند، به درگاه مأمونیان آمدند و به گرمی پذیرفته شدند. دانشمندان دیگری همچون ابوعلی سینا، ابوالخیر خَمّار و ابوسَهل مسیحی نیز در مجمع علمی آنجا گرد آمده بودند. بیرونی گذشته از پرداختن به تحقیقات علمی، در ادارۀ حکومت نیز شرکت داشت و جزو مشاوران آل مأمون بود. نظامی عروضی در چهارمقاله، داستانی دربارۀ دانشمندانی که پیرامون آل مأمون بودند، یاد کرده که با واقعیات تاریخی چندان سازگار نمینماید. بر طبق نوشتۀ او محمود غزنوی که آوازۀ دانشمندان دربار ابوالعباس خوارزمشاه را شنیده بود، نامهای به او نوشت و درخواست کرد که آنان را به دربار وی بفرستد. برخی از آنان درخواست محمود را پذیرفتند و نزد وی رفتند، لیکن دیگران تمایلی نشان ندادند و راه خراسان را در پیش گرفتند (ص 74)، امّا چنانکه بیهقی تصریح کرده، بیرونی تا فتح خوارزم به دست محمود نزد خوارزمشاه بود و همراه محمود به غزنین رفت. ابونصر عراق نیز در زمان فتح خوارزم به فرمان وی به دار آویخته شد (سبکی، 306). افزونبر دانشمندان یاد شده، ابومنصور ثعالبی نویسندۀ یتیمةالدهر نیز مدتی را در دربار ابوالعباس گذراند و برخی از کتابهای خود را به نام او نوشت (بیهقی، 669)، از آن میان آدابالملوک الخوارزمشاهی را که راهنمای حکومت است، تألیف و به ابوالعباس مأمون تقدیم کرد (ایرانیکا، I, 763). نیز ابوالحسن احمدبن محمد سهیلی که وزیر علیبن مأمون و ابوالعباس مأمون تا 404 ق / 1013 م بود، از افراد فاضل و علمدوستی است که در تشویق دانشمندان نقش مؤثری داشت.
مأمونیان به هنرهای دیگر ازجمله معماری نیز علاقه داشتند. از بناهایی که آنان در شهر گرگانج ایجاد کردند یکی کاخ مأمون بود که نزدیک دروازۀ حجاج قرار داشت. دروازۀ این کاخ در سراسر خراسان مانند نداشت. علی بن مأمون هم کاخ دیگری در برابر کاخ پدر برافراشت. از آثار برجای ماندۀ مأمونیان باید منارهای را نام برد که در میان ویرانههای گرگانج کهنه دیده شده است. این مناره در 401 ق / 1010 م توسط ابوالعباس مأمون خوارزمشاه ساخته شده است (بارتولد، 1 / 334، حاشیه).
مآخذ
ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، 1402 ق / 9 / 132، 264، 422؛ ابنفضلان، احمدبن عباس، سفرنامه، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، 1345 ش، صص 64-65؛ اقبال، عباس، تاریخ ایران، تهران، 1362 ش، صص 259-260؛ بارتولد، و.، ترکستاننامه، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1352 ش، 1 / 334- 338، 584- 589؛ باسورث، گلیفورد ادموند، سلسلههای اسلامی، ترجمۀ فریدون بدرهای، تهران، 1349 ش، صص 167-170؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، 1362 ش؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1362 ش، ص 122؛ زامباور، نسبنامۀ خلفا و شهریاران، ترجمۀ محمدجواد مشکور، تهران، 1356 ش، ص 316؛ سبکی، تاجالدین، طبقات الشافعیة، مصر، 1964 م؛ عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، ترجمۀ ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357 ش، صص 104-105، 125-132، 152، 374-376؛ گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، تاریخ، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ میرخواند، محمدبن خاوندشاه، روضةالصفا، تهران، 1338 ش، 4 / 111-113؛ نظامی عروضی، احمد، چهارمقاله، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1327 ق، صص 241-245؛ نیز:
Iranica.